Wednesday, June 30, 2004

من و تو هیچگاه صدای هم را نمی شنیدیم
تو خورشید بودی و زمانی روشنایی می پاشیدی که من در خواب بودم و من ستاره بودم
که در غیاب توهمچون پولکی بر آسمان شب می در خشیدم
ما هرگز یکدیگر را در نیافتیم غافل از اینکه هر دو از یک جنس بودیم
از جنس نور...

Wednesday, June 09, 2004

التماس شكوه زندگي را فرو مي ريزد. تمنا بودن را بي رنگ مي كند و آنچه از هر استغاثه به جاي مي ماند ندامت است.

ميان بيگانگي و يگانگي هزار خانه است. آن كس كه غريب نيست شايد كه دوست نباشد. كساني هستند كه ما به ايشان سلام ميگو ييم يا ايشان به ما. "شما" را به "تو" و تو را به هيچ بدل مي كنند.

آنها مي خواهند كه تلقين كنندگان صميميت باشند....

عشق، جمع اعداد و ارقام نيست تا بتوان آن را به آزمايش گذاشت ، باز آنها را زير هم نوشت و جمع كرد. من ايمان داشتم كه تو باز خواهي گشت. ايمان ، نياز به آزمون را مطرود مي داند.

اينك انتظار، فرسايش زندگي ست. باران فرو خواهد ريخت و تو هرگز به انتظارت كلامي نخواهي داشت كه بگويي. زمينها گل خواهد شد و تو در قلب يك انتظار خواهي پوسيد.

فرصتي براي بخشيدن، فرصتي براي از ياد بردن.
فرصتهاي گريزنده را چون قاصدك به دست باد نشانديم و روزي دانستيم كه زمان جاودان بودن همه چيز را نفي مي كند.

"نادر ابراهيمي"