آیا لازم است که به یاد بیاورم،
خوشی ها همیشه پس از تلخی ها آمده اند...
شب می آید ؛ ساعت زنگ می زند
روزها پشت هم می روند و من هنوز زنده ام!
دست های مان در دست های هم دیگر
خواهیم ماند رو به روی یک دیگر؛
دست های مان از زیر پل می گذرند
و نگاه های مان جاودانه می شوند...
شب می آید ؛ ساعت زنگ می زند
روزها پشت هم می روند و من هنوز زنده ام!
عشق می رود مثل آبی که در جریان است؛
عشق می رود مثل آن زنده گی که به این کُندی ست؛
امیدواری محال است و مشکل!
شب می آید ؛ ساعت زنگ می زند
روزها پشت هم می روند و من هنوز زنده ام!
روزها می گذرند و هفته ها نیز؛
افسوس زمان های گذشته
وعشق های قدیم
دیگر بر نمی گردند...
شب می آید ؛ ساعت زنگ می زند
روزها پشت هم می روند و من هنوز زنده ام!
"اپولينرشاعر فرانسوی قرن نوزدهم و بيستم"
2 نظر:
mahtab khoshhal am ke dast az Lorka va sadegh hedayat be samte nevisande haye faransavi oomadi ke roohie bakhsh taran!
mahtam khooshhalam ke az
lorka va sadegh hedayat be samte nevisande haye faransavi oomadi ke roohye bakhsh taran!
Post a Comment
<< صفحه اصلی