Monday, August 15, 2005

نمی دانم چرا اوضاع امروز دایما این غزل زیبای حافظ را در ذهن من زمزمه می کند
بی هیچ مناسبتی و یا با توصیف نا ملایمتی های این روزگار

حاصل کارگه کون و مکان اين همه نيست باده پيش آر که اسباب جهان اين همه نيست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است همه آن است و گرنه دل و جان اين همه نيست
منت سدره و طوبا ز پي سايه مکش که چو خوش بنگري اي سرو روان اين همه نيست
دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار ورنه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست
پنج روزي که در اين مرحله مهلت داري خوش بياساي زماني که زمان اين همه نيست
بر لب بحر فنا منتظريم-اي ساقي! فرصتي دان که ز لب تا به دهان اين همه نيست
زاهد!ايمن مشو از بازي غيرت زنهار که ره صومعه تا دير مغان اين همه نيست
دردمندي من سوخته ي زار و نزار ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست
نام حافظ رقم نيک پذيرفت ولي پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست