برگ سفید کاغذ وسوسه ای بود برای او که افق نگاهش وسیع بود. برگ سفید کاغذ برای او که می خواست کبوتری باشد رها در آسمان وسوسه بزرگی بود. بر صفحه قلم را می فشرد وبا هر فشار ذهنش رها می شد در دوردست نگاه
برای شاملو که رفتنش سردی به روزهای گرم مرداد آورد
آینه در آینه شد، ديدمش و ديد مرا...
1 نظر:
Mamnoon az yade shamlu
Post a Comment
<< صفحه اصلی