Thursday, April 29, 2004

چه مدت لازم بوده تا کلمه عفو بر زبان جاری شود . تا حرکتی اعتماد انگیز انجام گیزد. بیا تا جبران محبت های ناکرده کنیم.بیا تا آغاز کنیم. فرصتهای گرانی را از کف داده ایم و کسی نمی داند چقدر فرصت باقی است تا جبران گذشته کنیم. دستم را بگیر . روزت را در یاب و با آن مدارا کن. این روز از آن توست 24 ساعت کامل . به قدر کفایت فرصت هست تا روزی بزرگ شود. نگذار هم در پگاه فرو پژمرد.

نان پختن . نان شکستن . نان قسمت کردن . نان بودن
ساده است نوازش سگ ولگردی و شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی فرو می رود و گفتن آن که سگ من نبود.
ساده است ستایش گلی چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد.
ساده است بهره جویی از انسانی دوست داشتنش و بی هیچ عشقی او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمی شناسمش.
ساده است لغزش های خود را شناختن با دیگران زیستن به حساب ایشان و گفتن که من اینچنینم.
ساده است که چگونه می زیم باری زیستن سخت ساده است و پیچیده نیز هم.


زندگی به امواج دریا مانند است چیزی به ساحل می برد و چیزی دیگر را می شوید
چون به سرگشی افتد انبوه ماسه ها را با خود می برد اما تواند او که تخته پاره ای نیز با خود به ساحل آرد تا کسی بام کلبه اش را با آن بپوشد.

همچون پرنده که با شکوه به پرواز در می اید بال می گشاید و پرواز کنان می گذرد می چرخد و آرام به هوا می لغزد آدمی را نیز هوای پرواز در سر است تا دور شود و راهش را بیابد و در آرامش به جستجو پردازد همچون پرنده که بر زمین می نشیند بال جمع می کند دانه بر می چیند به تور صیاد و دام خطر می افتد آدمی نیز باز می گردد آماده تا خود را به زندگی و تقدیر خویش سپارد.

تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد از شادی لبخندت بهره خواهد داشت
آنکه جای کافی برای دیگران دارد صمیمانه تر می تواند با دیگران بخندد . با دیگران بگرید.