Saturday, May 01, 2004

از عاشقانه ها

رشته تغزل نگاهت
چون پرشي نرم از آهوان بي قرار كوهستان
بر فراز چشمه هاي دشت

و وزش گرماي وجودت
همچنان ناگهاني همچنان سبز

اي فرزند سرزمينهاي گرم از تابش ممتد آفتاب
گنجشكك نگاهت اكنون در شاخسار كدامين جنگل است؟

ريسمان عشق تو را ديريست
چونان زني نخ ريس
بر دوك قلب خويش مي ريسم
كار پر مشقتي ست
اين تارهاي ظريف طلايي رنگ را
از اين انبوه مبهم
- كه احساس نام دارد -
بيرون كشيدن