از عاشقانه ها
رشته تغزل نگاهت
چون پرشي نرم از آهوان بي قرار كوهستان
بر فراز چشمه هاي دشت
و وزش گرماي وجودت
همچنان ناگهاني همچنان سبز
اي فرزند سرزمينهاي گرم از تابش ممتد آفتاب
گنجشكك نگاهت اكنون در شاخسار كدامين جنگل است؟
ريسمان عشق تو را ديريست
چونان زني نخ ريس
بر دوك قلب خويش مي ريسم
كار پر مشقتي ست
اين تارهاي ظريف طلايي رنگ را
از اين انبوه مبهم
- كه احساس نام دارد -
بيرون كشيدن
0 نظر:
Post a Comment
<< صفحه اصلی